کد مطلب:28491 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

پیروی از حق به هنگام برپا شدن حق












2189.نهج البلاغه- از گفتگوهای علی علیه السلام است درباره لزوم پیروی از حق، به هنگامی كه حجّت و برهان بر پا شود، و علی علیه السلام این سخنان را هنگامی كه به بصره نزدیك شد تا موضع خود (با اصحاب جمل) را بیان دارد و شبهه را از ذهن بصریانْ دور كند، با عربی در میان گذارد كه او را گروهی از بصریان، نزد او فرستاده بودند-:

[ علی علیه السلام] برای او وضعیت خود را با آنان (جملیان) به گونه ای روشن ساخت كه آن مرد فهمید كه امام علیه السلام بر حق است. سپس به او فرمود: «بیعت كن». مرد عرب گفت: من فرستاده یك گروهم و كاری نخواهم كرد تا به سوی آنان بازگردم.

[ امام علی علیه السلام] فرمود: «اگر گروهی كه پشتِ سر تو هستند، تو را فرستاده باشند تا سرزمینی را كه باران در آن باریده، بیابی و سپس، نزد آنان بازگردی و از جایی پُر آب و علف به آنان خبر دهی و آنان مخالفت كنند و به سوی سرزمین خشك و بی آب روند، تو چه می كنی؟».

گفت: با آنان مخالفت می كنم و به سوی جای پُر آب و علف می روم.

فرمود: «پس دستت را دراز كن».

آن مرد گفت: به خدا سوگند، دیگر نتوانستم با [ این همه] اقامه حجّت و دلیل بر من، از پذیرش حق، امتناع ورزم. پس با علی علیه السلام بیعت كردم.

آن مرد، كُلیب جَرمی بود.[1].

2190.الجمل- به نقل از كُلَیب جَرْمی-: چون عثمانْ كشته شد، اندكی نگذشته بود كه طلحه و زبیر، وارد بصره شدند. پس از آن، اندكی نگذشت كه علی بن ابی طالب علیه السلام روی آورد و در ذو قار، منزل گزید. دو پیرمرد از طایفه گفتند: ما را نزد این مرد بِبَر تا بنگریم به چه دعوت می كند. وقتی وارد ذو قار شدیم، دانستیم كه بر باهوش ترینِ عربْ وارد شده ایم. به خدا سوگند، اصل و نسب مرا می شناخت و من با خود می گفتم: او از من به تیره من داناتر است و در میان آنان مُطاع تر!

فرمود: «رئیس بنی راسب كیست؟».

گفتم: فلانی.

فرمود: «اكنون رئیس بنی قُدامه كیست؟».

گفتم: فلانی؛ یعنی مردی دیگر.

فرمود: «تو دو نامه از آنان برای من داری؟».

گفتم: آری.

فرمود: «آیا با من بیعت نمی كنی؟».

پس دو پیرمردی كه با من بودند، بیعت كردند و من، خودداری كردم.

مردانی كه نزد او بودند و سجده، پیشانی آنها را ساییده بود، پیوسته می گفتند: بیعت كن! بیعت كن!

فرمود: «او را رها كنید!».

گفتم: قوم من، مرا به عنوان خبررسان فرستاده اند و به زودی آنچه را دیده ام، برایشان باز می گویم. اگر بیعت كردند، من هم بیعت می كنم و اگر كناره گرفتند، من هم كناره می گیرم.

به من فرمود: «به نظرت اگر قوم، تو را به عنوان خبر آورنده فرستادند و تو باغ و آبشخوری یافتی و گفتی: ای قوم من! آب و علف، این جاست، و آنان [ از همراهیِ تو] امتناع ورزیدند، آیا خود را نجات نمی دهی؟».

آن گاه، انگشتی از انگشتان او را گرفتم و گفتم: با تو بیعت می كنم كه تو را پیروی كنم تا زمانی كه خدا را اطاعت می كنی و هرگاه نافرمانی خدا كردی، دیگر اطاعتی از تو بر عهده من نباشد.

فرمود: «باشد» و صدایش را كشید.

پس دستم را بر دستش زدم [ و بیعت كردم].

آن گاه، متوجه محمّد بن حاطب شد كه در گوشه جمعیت بود و فرمود: «وقتی به سوی قوم خود رفتی، نامه و سخن مرا به آنان برسان».

محمّد، نزد او آمد و در برابرش نشست و گفت: وقتی نزد قوم خود بازگردم، خواهند گفت: نظر رئیس تو درباره عثمان چه بود؟

كسانی كه در اطراف علی علیه السلام بودند، عثمان را دشنام دادند.دیدم علی علیه السلام از این امر، ناراحت شد و عَرَق بر پیشانی اش نشست و فرمود: «ای مردم! بس كنید! از شما كه نمی پرسد».

[ گوید:] از لشكرگاه بیرون نرفته بودم كه كوفیان بر علی علیه السلام وارد شدند و می گفتند: «می بینیم كه برادران بصری ما با ما پیكار می كنند» و پیوسته می خندیدند و خوش بودند و می گفتند: «به خدا سوگند، اگر با آنان رویاروی شویم، حق را خواهیم گرفت». گویا معتقد بودند كه بصری ها پیكار نمی كنند.

من با دو نامه علی علیه السلام حركت كردم و نزد یكی از آن دو مرد رفتم. او نامه را پذیرفت و پاسخ داد و نزد دیگری راهنمایی شدم؛ ولی او پنهان شده بود. اگر بدو می گفتند: كُلَیب [ آمده است]، مرا نمی پذیرفت. [ به هر حال] نزد او رفتم و نامه را به وی دادم و گفتم: «این، نامه علی است» و جریان را به وی گزارش دادم و گفتم: «من به علی علیه السلام گفته ام كه تو رئیس قبیله ات هستی». او از پذیرفتن نامه علی علیه السلام امتناع ورزید و به درخواست او پاسخ نگفت و گفت: امروز به ریاست، نیازی ندارم.

به خدا سوگند كه من در بصره بودم و به سوی علی علیه السلام بازنگشته بودم كه سپاه رسید و كسانی را كه با علی علیه السلام بودند، دیدم. پس جمعیت رسید.[2].

یادداشت

بیشتر منابع تاریخی به این نكته اشاره دارند كه عثمان بن حنیف، در منطقه ذو قار بر علی علیه السلام وارد شد؛ ولی برخی منابع، دلالت دارند كه او در منطقه رَبَذه نزد امام علیه السلام رفت.

به نظر می رسد كه سخن اوّل به واقعْ نزدیك تر است؛ زیرا امام علی علیه السلام در تعقیب جملیان بود و فاصله زیادی با آنان نداشت. با توجّه به این كه امام علیه السلام از رَبَذه برای عثمان بن حنیفْ نامه ای نوشت و به وی خبر داد كه لشكر جمل به سوی بصره در حركت اند و با توجّه به دوری ربذه از بصره، بعید می نماید كه امام علیه السلام در ربذه بیش از یك ماه توقّف كرده باشد، به گونه ای كه جملیان به بصره رفته باشند و پس از مصالحه و پیكار و زندانی شدن عثمان بن حنیف و بیرون كردن او از زندان، عثمان، این راه طولانی را پیموده و در ربذه به امام علیه السلام پیوسته باشد؛ لیكن علی علیه السلام از ربذه حركت كرد و هنگامی كه در ذوقار به انتظارِ رسیدنِ نیروهای كوفه بود، عثمان بن حنیف بر او وارد شد.[3].









    1. نهج البلاغة: خطبه 170، بحار الأنوار: 55/83/32، ربیع الأبرار: 710/1.
    2. الجمل: 290.نیز، ر.ك: المصنّف فی الأحادیث والآثار: 1/703/8.
    3. تاریخ الطبری: 480/4.